نازنیننازنین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

آلوچه ی مامان و بابا

آلوچه ی مامان و بابا


بسم الله الرحمن الرحیم

وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ  وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ 

                         

تو امدی و خدا خواست دخترم باشی

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید و استخاره زدم ، گفت مال من باشی خدا کند که ببینم عروس گلهایی  خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی خدا کند که پر از عشق مادرت باشی خدا کند که پر از مهر مادرم باشی همیشه کاش که یک سمت ، پدرت باشد تو هم بخندی و در سمت دیگرم باشی  تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی  بیا که روی لبت باغ یاس می رقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی تو آمدی و خدا خواست از همان اول تمام دلخوشی روز آخرم باشی ...
9 آذر 1392

شرین کاریهای نازنین بانو(سری سوم)

سلام به عشق مادر اینقدر شیطون و بلا شدی که وقت نمی ذاری برام که بیام برات بنویسم   آلوچه ی مامان یک سال و دو ماه و بیست و سه روزش شده مثل برق و باد گذشت و من نفهمیدم که دخترم دیگه خانوم شده و حرف گوش کن  قربون مهربونیات عسلم بریم سروقت شیرین کاریات که اینقدر زیاده که توذهنمم نمی مونه هرچی اومد تو ذهنم می نویسم برات ماشالا خیلی وقته داری راه میری  با هر اهنگی که می شنوی می خونی و صداشو در میاری و دستتو تکون میدی و وقتی می گم نازنین بخون شروع می کنی به خوندن بهت می گم نازنین دختر خوبی باشی باشه!! و تو با تاکید می گی باشه چشمک میزنی که آدم ضعف می کنه واسه خوردنت جفت چشاتو محکم می بندی و چشمک می زنی قشنگ...
8 مهر 1392

شیرین کاریهای نازنین بانو (سری دوم)

سلام عشق مادر یک سال و شش روز از میلاد پر طراوت تو گذشت و تو هر روز شیرین تر و با نمک تر می شی  بعد از مدتها وقت کردم که به وبلاگت سر بزنم بس که شیطونی  وقت واسه آدم باقی نمی مونه ووروجک مامان واما بعد.... دختر شیرین مامان به راحتی می تونه بایسته و حتی چند قدم راه بره شب تولدت حدود شش قدم راه رفتی بدون اینکه از کسی کمک بگیری کلا خیلی شیرین و جذابی مادر دورت بگرده واژه های زیادی رو یاد گرفتی و به درک کامل مفهومی رسیدی یعنی کاملا درک می کنی که بهت چی می گیم: بگیر بیار بده بیا برو بلندشو ببر برقص دست بزن حتی سینه زدن رو هم یاد گرفتی که البته این یه مورد رو مادربزرگ من بهت یاد داده  اینقدر مهربونی که همه رو می بوسی و وقتی...
23 تير 1392

نازنینم

فرزند عزیزم: آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم، اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است، صبور باش و درکم کن. یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم. برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم… . وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن. وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر. وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند، فرصت بده و عصبانی نشو. وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده… همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من ب...
23 تير 1392

تولدت مبارک نازنینم

نيما يوشيج در يك سالگي فرزندش نوشت: پسرم!يك بهار،يك تابستان،يك پاييز و يك زمستان را ديدي!!! از اين پس همه چيز جهان تكراريست ؛ جز "مهرباني" دخترم مهربانی را توشه راهت کن که زندگی با مهر جاریست 18 تیر سالروز میلاد تو و نورانی شدن زندگی من و پدرت مبارک عاشقانه دوستت داریم و عاجزانه از درگاه خدا سلامتی خوشبختی عاقبت به خیری شادکامی و موفقیت را برایت آرزومندیم باشد که شاد و پیروز باشی در پناه ایزد منان.   ...
20 تير 1392

خدایی کن مادر خوب

. نگاه کن به کوچکی و بی پناهی و نیازهای لحظه به لحظه اش. که دمی تو را از خود غافل نمی خواهد و نمی تواند ببیند. هیچ کسی را در دنیا نمی شناسد جز تو. با هیچ کس پیوندی ندارد جز تو. ... به هیچ کس امید نمی بندد جز تو. به هیچ کس آرام نمی گیرد جز تو. فقط و فقط تو را می شناسد و تو را می خواهد. عجیت "یکّه شناس" است. اوج نیاز و بیچارگی اش را حسّ?می کنی؟ اوج قدرت و حیات خودت را درک می کنی؟ اگر او را محروم کنی، چه کسی او را می پرورد؟ و تو... که خود او را آورده ای و خواسته ای و دوست داشته ای؛ می شود محرومش کنی؟ می شود کنارش نباشی و نمانی؟ آن هم زمانی که نیاز و تکیه گاه و امید او، فقط و فقط تویی! تجربه ی خدا بودن، اله ب...
16 ارديبهشت 1392

شیرین کاریهای نازنین بانو

سلام دختر خوشگلم امروز 14/2/1392 بالاخره تصمیم گرفتم اینجا بنویسم اخه خیلی شیطونی به مامان اجازه نمی دی که بیاد شیطنتاتو اینجا ثبت کنه می خوام از روز اول کارایی رو که انجام دادی اینجا ثبت کنم که شیرین کاریات به یادم بمونه و خدا رو شکر کنم که نعمتی به زیبایی و جالبی تو بهمون هدیه داده روزی هزار بار میگم: الحمدالله 18/ 4/ 1391روز یکشنبه برابر با 18 شعبان 1433 قمری و 8july 2012 میلادی توقدم به این دنیا گذاشتی و شدی عشق مامان و بابا 23 شهریور ماه کم کم لبخندات پر رنگ تر و شیرین تر شد و صدایی شبیه آغو یا شایدم اگه(oge) یه همچین چیزی رو داشتی می گفتی جوجه کوچولوی مامان داشت کم کم جیک جیک می کرد 4 آبان ماه موهای دختر خوشگلم رو کوت...
14 ارديبهشت 1392
1