نازنیننازنین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

آلوچه ی مامان و بابا

شیرین کاریهای نازنین بانو

1392/2/14 4:19
نویسنده : مامان و بابا
304 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر خوشگلمماچ

امروز 14/2/1392 بالاخره تصمیم گرفتم اینجا بنویسمقلب

اخه خیلی شیطونی به مامان اجازه نمی دی که بیاد شیطنتاتو اینجا ثبت کنه

می خوام از روز اول کارایی رو که انجام دادی اینجا ثبت کنم که شیرین کاریات به یادم بمونه و خدا رو شکر کنم که نعمتی به زیبایی و جالبی تو بهمون هدیه داده

روزی هزار بار میگم: الحمدالله

18/ 4/ 1391روز یکشنبه برابر با 18 شعبان 1433 قمری و 8july 2012 میلادی توقدم به این دنیا گذاشتی و شدی عشق قلبمامان و بابا

23 شهریور ماه کم کم لبخندات پر رنگ تر و شیرین تر شدلبخند و صدایی شبیه آغو یا شایدم اگه(oge) یه همچین چیزی رو داشتی می گفتی جوجه کوچولوی مامان داشت کم کم جیک جیک می کرد

4 آبان ماه موهای دختر خوشگلم رو کوتاه کردیم خیلی گریه کردی گریهاما کم کم آروم شدی اولین کوتاه کردن موهات مصادف بود با عید قربان و شب جمعه انگار تو هم مثل حاجییا موهاتو کوتاه کردی ایشالا قسمت بشه همراه بابا و تو عسلم همه با هم بریم مکه

1 آذر ماه قرار شد به دختر مامان غذا بدیم آخه یه کوچولو کم وزنه و بهتره که غذا بخوره تا بزرگ بشهماچ

18 آذر ماه نازی کوچولوی مامان انگشت شصت پاشو دور از چشم مامان گذاشته بود تو دهنش میک می زد ماشالا دختر به این شیطونی ندیده بودیم یاد گرفتی قل بخوری یه دفعه به پشت یه دفعه به شکم ایشالا سالم باشی عمر مادرقلب

22 آذرماه نازنین مادر اولین برف عمرش رو تجربه کرد برف زیادی نبود اما دونه های کوچیک برف روی گونه های کوچولوت نشست

30 آذر اولین یلدای جیگر مامان بود رفتیم خونه مادر بزرگ و یه قاچ هندونه دادیم دستت امه قرار نیست به این زودی هندونه بخوری فقط یه دونه انار کوچولو خوردی درست مثل خودتهورا

2 دی ماه نازی  کوچولو اولین بار حسنا دختر الهام دختر عموی مامان رو دید حسنا 41 روز از شما بزرگتره

4 دی ماه دختر گل مامان واسه اولین بار روی زانوی مامان نشست و بعد به کمک مامان دو رکعت نماز خوند قراره دختر مامان دختر با خدا و نماز خونی بشه انشا الله

26 دی ماه عسل مامان انگشت کوچیکه ی دست سمت چپشو حنا کرد اینقدر به دست سفید و تپلت می اومد که نگوووقلب

22بهمن ماه نازی کوچولو داره تمرین می کنه که از ه ب (ha ba) با فتحه باید بخونیم به ب ب برسه داره تلاش می کنه که بگه ب ب الهی که به قربونت بره مادرقلب

25 بهمن دیگه داره تمرینات به نتیجه میرسه گل مامان داری کم کم می گی ب ب داری یاد می گیری حرف بزنی یاد گرفتی با گفتن هی من و بابای رو صدا بزنی  یاد گرفتی روی دست و پاهات وایستی و خودتو نگه داری  یاد گرفتی چرخ بزنی ماشالا به پشتکارت گل ناز منتشویقتشویق

30 بهمن نازنین یاد گرفت واسه اولین بار خونه مامان ریحانه دست بزنه تشویقبهش می گیم نازنین دست بزن شروع می کنه به دست زدنتشویق و از همه مهم تر عاشق آهنگ شاده واسه دست زدن و نی نای نای و قررررر

17 اسفند بعد از ب ب گفتن یاد گرفتی بگی د د  گاهی هم ممتد می گی دددددددددددد الهی مادر به قربون حرف زدنت بشه

30  اسفند امسال سال کبیسه بود و اولین عیدی هوراکه تو رو با تمام وجود لمس کردم و در کنار من و پدرت بودی و شادی رو به ما هدیه دادی ساعت 14:31:56 روز چهار شنبه سال تحویل شد و تو بغل بابایی بودی مه من با هیجان بهت گفتم عیدت مبارک جیگر مامان و تو از فرط هیجان من ترسیدی و گریه کردی و من بابات بهت خندیدیم و تو با خنده ی ما لبخند زدی امسال بهترین سال تحویل من و پدرت بودکه تو بهش بهترین رنگ دنیا رو بخشیدی  امیدوارم تمام زندگیت سرشار از شادی و آرامش و توکل به خدا باشهقلب

1 فروردین 92 با آغاز سال نو دندونای خوشگل تو هم جوونه زد انگار صبر کرده بود که با اومدن بهار سر ک بکشن حالا دختر مامان دوتا مروارید سفید خدا بهش عیدی داده که امیدوارم همیشه بدرخشنماچ

8 فروردین ماشالا به دخترم که روز به روز به هنراش اضافه میشه یاد گرفتی که چهار دست و پا راه بری اما هنوز کامل نمی تونی بشینی

20 فروردین حالا دیگه علاوه بر چهار دست و پا راه رفتن می تونی بشینی و دوباره به راحتی راه بیفتی و با سرعت راه بری

22 فروردین جیگر مامان یاد گرفته بای بای بای بایکنه و اولین بار واسه بابا بای بای بای بایکرد و دست تکون داد

3 اردیبهشت عشق مامان میتونه دو ودیوار و پشتی رو بگیره و بایسته داره تمرین می کنه که راه بره

7 اردیبهشت خوشگلم یاد گرفته با شنیدن آهنگ قرر بده دست بزنه سرشو تکون بده و خلاصه کلی برقصه و دلبری کنهماچ

9 اردیبهشت شیرینی مامان روز به روز شیرین تر میشه یاد گرفته سرشو می ذاره رو بالش و لالا می کنه و دشتشو به نشونه لالا می زنه رو بالششش الهی دورت بگردم که اینقدر شیرینی

11 اردیبهشت نازنین درست روز مادر به مامان کادو داد قلبو واسه اولین بار گفت  م م البته فقط وقت گریه م م یادش میاد در غیر این صورت فقط عشق ب با و دد گفتنه البته یاد گرفته بگه دا=داغ یا میگه بوف

13 اردیبهشت عاشق اینه که وقتی شیر می خوره انگشتشو بذاره تو دهن من که منم انگشتشو میک بزنم یا اینکه انگشتشو فشار بده تو چشم من و ببینه توش چه خبره یا وقتی می خواد خیلی فلفل زبونی می کنه بگه هی ب با هی ب با اخخخخخ که عاشق اینجور حرف زدنتمقلب

راستی یاد گرفتی گوشی رو بذاری دم گوشت و با مامانی ب ب دد بگی

آهنگ موبایل بابا  که صلواته رو می شناسی و به محض شنیدنش می گی ب ب

هر کسی که به خونه زنگ بزنه هم از دید تو باباس و سریع می گی  هی ب با هی ب با

کلا عاشق باباتیماچقلب

انواع صداها و بازی هارو هم با دهنت و لبات در میاری

با دست می زنی رو لبات و باهاش صدا تولید می کنی و می خندی

اگر کسی بلند بخندهقهقهه تو هم اداشو در میاری و به زورم که شده بلند بلند خندهخندهقهقههلبخندمی خندی

وقتی هم می خوام ازت عکس بگیرم بهت میگم نازنین آماده و تو هم دو تا انگشتتو  اشاره هر دو تا دستتو می بری بالا و وبا یک دو سه گفتن من تکون میدینیشخند 

قربونت برم مادرماچ

ایشالا دوباره وقت شد شیرین کاریاتو اینجا می نویسمچشمکنیشخندماچ

فعلا

در پناه حقبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

راضیه
18 اردیبهشت 92 17:15
سلام چوبی؟ چیچار میچنی؟ میبینم بزرگ چدی خب چاری نداری چاله جوووووون؟ منتظر تماست هستم نازی جوووون